پوریا پورسرخ
پوریا پورسرخ بازیگر سینما و تلویزیون اهل ایران است.
پوریا پورسرخ بازیگر سینما و تلویزیون اهل ایران است.
ناصر خلاف کار خردهپایی است که با دزدیدن قالپاق و ضبط ماشین روزگار میگذراند. او در یکی از همین سرقتها در اتومبیلی را باز میکند اما داوود را میبیند که در اتومبیل نشسته. آنها از دیدن هم جا میخورند...
در ایران پدر و مادرها به بچه هاشون اجازه هر کاری را نمی دهند، ولی همیشه نوه داستانش فرق داره!
بعضی از آدمها رو بیوقفه باید دوست داشت …داستانی است دربارهٔ رفاقت، عشق و خیانت بین سه خانوادهٔ بابک، مسعود و سهیل که شرکای کاری و دوستان قدیمی هستند. بابک سردبیر مجلهٔ پرفروشی است و سهیل و مسعود همکاران او در نشریه هستند، هرکدام در زندگی مشترکشان دچار مسائلی شدهاند و برای فرار از زندگی روزمره و کاری و چند روز دوری از همسرانشان تصمیم میگیرند بدون اطلاع خانواده به سفر مجردی و به اصطلاح خودشان ریکاوری بروند…
مردی توسط یک زن تبهکار کُشته میشود و دو غریبه را به جرم قتل بازداشت میکنند. یکی صحنه قتل را ندیده چون نابیناست، آن یکی هم فقط صحنه را دیده چون ناشنواست! آنها یک صبح تا غروب فرصت دارند که از این مهلکه جان سالم به در ببرند …
الناز شاکردوست وکیل تسخیری عماد (حامد بهداد) که همسر خود را به خاطر بدبینی و سوءظن به قتل رسانده است. سرانجام دادگاه با خواست اولیای دم عماد را به اعدام محکوم میکند.
این فیلم یک کمدی-اجتماعی دربارهٔ یک مراسم ازدواج و ماجراهای جانبیِ آن است.
در فیلم هرچی خدا بخواد به ونداد طاهری اطلاع میدهند که پدرش در جزیره کیش فوت کردهاست. همزمان به پارمیدا نصیری هم اطلاع میدهند که مادرش در جزیره کیش دچار سانحه شده و مردهاست. داستان فیلم از فرودگاه مهرآباد شروع میشود و...
گاهی شهر با تمام بزرگی و شلوغی اش برای بعضی آدمها همقواره ی یک پاسیو ، کوچک می شود!
یه صدایی از ورودی خونه مدام تو گوشم میپیچید: عروسی خون چه بدشگونه؛ تور عروس غرق به خونه... صدای یه مرد حتما نبود... ولی صدای یه زن هم نبود... شاید صدای خودم بود... کجا شنیده بودم اول بار این صدا رو یا حتی شعر رو... کی برام خونده بود؟
امید و محسن و صفا پسران سرراهی هستند که در محلهای به نام آجری و با حمایت آقای اتابکی بزرگ شدهاند. امید به ماهور، دختری که به او درس زبان فرانسه میداد، دل میبازد. پس از مدتی که از رابطه این دو میگذرد، امید برای خواستگاری نزد خانواده ماهور میرود و با مخالفت پدر ماهور، مهندس اعتمادی، روبرو میشود.